سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مذهب عشق

سینه تنگ من و بار غم او ...

امروز به خودم گفتم بدک نیس بعد از یه روز سخت کاری و اینهمه حساب و کتاب خودمو به یه بستنی قیفی با طعم توت فرنگی مهمون کنم. از پله ها پریدم پایین و بدو بدو سمت یخچال علی اقا بقال هجوم بردم. یه بستنی برداشتم و برا اولین بار در حال حرکت هدفون ام پی تری پلیرو تو گوشم گذاشتم(راستش قبلنا نمیدونستم میشه در حال حرکتم به موسیقی گوش داد!!)صداشو تا بیست و سه بالا بردم!!! وای چقدر عصیان!! این گوشای من تا حالا صدای بالای 17 این ام پی تری رو نشنیده!!
با خودم قرار گذاشتم یه راه جدید کشف کنم، از خیابونی رفتم که تا حالا ندیده بودمش.. ای کاش میشد تو زندگی هم همینجور رفتار کرد.. یه روز که خیلی خسته ای، از دیگرون و بیشتر از خودت!! یه کوله پشتی برداری و با یه بستنی تو دستت راه بیفتی... فقط بری و بری..بیخیال مقصد..بیخیال گم شدن، بیخیال ترس، بیخیال جون، بیخیال نون...
آهنگ اول از lesiemپلی شد :
Where, you wanna stay?
No one there to guide your way.
So many roads to choose. Win or loose.
Fight, the tears of defeat.
they’ll turn from bitter to sweet
Follow me, to where you belong
you’ll find a place to carry on.
و من تو این فکر که چه معجزه ای میتونه این حال لعنتیمو، این تلخی مدامو به شیرینی و آسودگی بدل بکنه؟؟سرمو بلند کردمو و یه پارک جلو چشم دیدم، دو متر جلوترم دو تا یا کریم مشغول دونه خوردن بودنو و بغ بغو کردن، سه تا گنجشک و یه دونه پرنده ی بزرگترم که نمی دونم چی بود داشتن شلوغ کاری میکردن.
این بار صدای داریوش بود:
...انگار با هم غریبه ایم
خوبی ما دشمنی یه
کاش من و تو می فهمیدیم
اومدنی... رفتنیه...
اومدنی...رفنتیه...
و من تو این فکر که چقد اینجا آشناس...
ای دل غافل.. یه دفه مثل تام و جری یه لامپ بزرگ بالا سرم روشن شد که : ای پسر این همین پارک جلو بیمارستانه که صبحها ساعت7:45 از جلوش رد میشی و وقت ناز کردن شمشمادهاش ارزو میکنی که ای کاش بری تو چمنهاشو به پشت بخوابی و یه دل سیر آسمونو ابراشو تماشا کنی..
کسی حرف منو انگار نمی فهمه
مرده، زنده، خواب و بیدار نمی فهمه
درد ما رو در و دیوار نمیفهمه
واسه تنهایی خودم دلم میسوزه
قلب امروزی من خالی تر از دیروزه....


+ نوشته شده در یکشنبه 89/4/20ساعت 2:27 عصر توسط لئون نظرات ( ) |